خنده ی بـــهاری
JUST FUN
تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:, | 17:46 | نويسنده : թгเภςє

ﻫﻤﺶ ﺑﻜﻦ ﺑﻜﻦ ﺑﻜﻦ
ﺩﻳﮕﻪ کمری ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﻭﺍﺳﻢ ..









ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻳﻚ ﻗﺒﺮ ﻛﻦ ...

ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺖ ﺣﻖ ﻣﯿﺪﻡ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﻓﮑﺮ ﺑﺪ ﮐـﺮﺩﻡ


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:, | 17:34 | نويسنده : թгเภςє

به دختره ميگم موهات چه رنگيه ؟؟
ميگه خرمايي
عکسشو فرستاد ديدم مشکيه
ميگم تو که گفتي خرماييه ؟؟
.
.
.
.
.
.
ميگه اره از اون خرما مشکياس
.
.
.
خدايا راه نداشت کمتر خلق ميکردي ولي با کيفيت تر
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:, | 17:23 | نويسنده : թгเภςє

بیاید به جای اینکه آبروی دیگران را بریزیم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آبمان را روی دیگران بریزیم |:

عه ...این چرا اینجوری شد؟!!
قراربود آموزنده باشه |:
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:, | 17:13 | نويسنده : թгเภςє

پیرمرد به حیاطِ آسایشگاه آمد و روبرویِ در نشست...
به در خیره شد و ساعت ها فقط نگاه میکرد...








پسرش به او گفته بود: ساعتِ 9 صبح برایِ دیدنش خواهد آمد
دیگر از ظهر هم گذشته بود ولی پسر نیامد که نیامد...
پرستار آمد و به پیرمرد گفت: پدرجان از ظهر هم گذشته ، پسرت دیگر نمی آید
پیرمرد با صدایی لرزان و خسته از پرستار پرسید: دخترم ساعت چنده؟
دخترک گفت: یک و نیم
پیرمرد گفت: بِـــدِه بکُنیم ژااان ژاان
آری پیرمرد از کُسکِشای روزگار بود که ریییید تویِ داستانِ آموزنده ما



برچسب‌ها:

صفحه اصلی
پروفایلــــــم

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﯾﻨﯽ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐـﺮﺩﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﮐـِﺶ

Links


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یک روز خوب...... و آدرس aday.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





Other